loading...
عشق رضوی
مهرشاد انتشاری بازدید : 3 پنجشنبه 08 اسفند 1392 نظرات (0)

شخصی به نام حاکم رازی از طرف ابوجعفر عتبی به سوی ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاده شد.

حاکم می‌گوید: چون روز پنجشنبه اجازه گرفتم که به زیارت امام بروم،‌ ابی منصور گفت: از من بشنو آنچه که مربوط به مشهد است؛ گفت: در ایام جوانی نسبت به زایران امام هشتم متعصب بودم و به اذیت آنان پرداخته و لباس و زیور آلات آنها را می گرفتم، تا این که روزی به قصد صید خارج شدم و سگ شکاری را به صید آهو فرستادم.

من نیز به دنبال آن رفتم تا این که آهو به دیدار مسجدی [که در حرم امام بود] پناه برد و از حرکت باز ماند. همین که آهو توقف نمود سگ شکاری نیز ایستاد. دومین بار سعی کردم سگ به آهو نزدیک شود، ولی سگ نزدیک نمی شد.

هر گاه آهو از دیوار مسجد فاصله می گرفت، سگ نیز آن را تعقیب می‌کرد و هرگاه نزدیک دیوار می شد، سگ آهو را تعقیب نمی کرد، تا این که آهو وارد حجره‌ای از مشهد‌[رضوی(ع)] شد و من نیز وارد شدم و به خادم (ابی نصر مقریء) گفتم: آهویی که الان وارد این مکان شد کجا است؟ گفت: من آن را ندیدم.

پس وارد آن محل شدم، دیدم که پشکل و بول آهو وجود دارد ولی آهو نیست؛ از آن پس نذر کردم که زوّار امام هشتم(ع) را اذیت نکنم و همیشه مشغول کارهای خیر باشم و از خداوند خواستم فرزند پسری به من دهد و خداوند نیز فرزند پسری به من داد و پسرم بعد از بالغ شدن کشته شد. دوباره به مشهد برگشتم واز خدا خواستم که پسری دیگر بدهد و خدا نیز داد و هر چیزی از خدا خواستم، به من داد و این از برکات قبر امام هشتم(ع) است.




اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 48